نویسنده: حمیدرضا اسماعیلی



 

3– بررسی ساختار سیاسی و تأثیرات آن بر فرهنگ سیاسی

متناسب با این که چه دریافتی از ساختار سیاسی داشته باشیم، برداشت از فرهنگ سیاسی نیز متفاوت خواهد بود. به طور نمونه افرادی که در پژوهش ساختارهای سیاسی، جامعه ایران را بیشتر از منظر یک جامعه «استعمار شده» و «جهان سومی» می نگرند بیان و تبیین متفاوتی از فرهنگ سیاسی دارند تا افرادی که بر اساس ساختارهای استبدادی و سلطنتی به آن نظر می کنند.
رهیافت «امپریالیسم / جهان سوم» گرچه می پذیرد استعمار به شیوه قرن نوزده و اوایل قرن بیست به پایان رسیده است، اما آثار آن را همچنان پابرجا می داند. نخستین میراث استعماری، تغییر ساختار اقتصادی کشورهای مستعمره بود. آنها به تولیدکنندگان مواد خام تبدیل شدند و خودکفایی اقتصادی را از دست دادند. بازار جدید و کار ارزان هم از دیگر ویژگی ها بود. دومین میراث استعماری، تخلیه منابع طبیعی، انسانی و سرمایه ای این کشورها و انتقال آن به کشورهای استعمارگر بود. سومین میراث استعماری، تغییر ساختار اجتماعی به واسطه تغییر ساختار اقتصادی بود. بر این اساس اقشار و طبقات جدیدی ظهور کردند و برخی از اقشار و طبقات پیشین ضعیف شدند. طبقاتی پیدا شدند که با سازوکارهای حاکمیت استعماری مربوط می شوند. آخرین میراث مهم استعمار در کشورهای جهان سوم، تغییراتی است که در فرهنگ و روانشناسی اجتماعی کشورهای مزبور اتفاق افتاده و بر جای مانده است که این نیز خود متأثر از عوامل و آثار پیشین است. در اینجا منظور تغییرات فرهنگی که به طور طبیعی رخ می دهد مانند شهرنشینی که در اثر تغییر محیط پدیدار می شوند، نیست. منظور آن ویژگی هایی است که یک قوم یا ملت تحت سلطه، در اثر تداوم قدرت های بیگانه بر حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود پیدا می کند؛ خصایصی نظیر خود کم بینی قومی و فرهنگی و تلاش برای تقلید از بیگانگان، توطئه نگری، سلب مسئولیت از خود و انداختن همه تقصیرها به گردن بیگانگان، بدبینی و کینه توزی.(1) به عبارت دیگر، وجود نظام امپریالیستی در حوزه بین الملل و تأثیرات آن بر جوامعی مانند ایران به طرق مختلف به بحران هویت و بحران مشروعیت سیاسی منجر می شود. جامعه از ضعف حکومت در برابر امتیازهایی که به بیگانگان می دهد ناراضی می شود و حاکمان هم چون قدرت دولت های استعماری را از قدرت جامعه خود بیشتر می دانند بیش از گذشته به دولت های استعماری وابسته می شوند؛ چنان که برخی از آثار آن را در احوالات محمدرضا پهلوی مشاهده کردیم. حکومت به جای پیگیری مطالبات جامعه و احترام به ارزش ها و ایستارهای آن برای حفظ قدرت خود به رضایت دولت هایی که آنان را قدرتمند و صاحب نفوذ می داند می اندیشد. از سوی دیگر، حکومت تلاش می کند فرهنگ و ارزش های آن جوامع را به جامعه خود نیز منتقل کند تا همانطور که آنان را «پیشرفته» می داند، کشور خود را نیز به آن سو بکشاند. در چنین شرایطی استبداد و استفاده از قوه قهریه افزایش می یابد؛ چنان که در دوران پهلوی نمایان شد. در ساختارهای امپریالیستی، حاکمان کشورهای در حال توسعه و استعمار شده برای بقای خود با یک مسئله پارادوکسیکال مواجهند. مسئله این است که مطالبات جوامع آن حکومت ها با مطالبات دولت های استعماری هم خوانی و مطابقت ندارند. در نتیجه آنان باید یکی از آن دو را برگزینند. در چنین شرایطی اگر حکومتی همانند پهلوی بقای خود را در کسب رضایت دولت های صاحب قدرت ببیند به تدریج به سمتی پیش می رود که شکاف میان جامعه و حکومت بیشتر می شود. با این وضعیت دولت های وابسته برای سرپوش گذاشتن به شکاف میان جامعه و حکومت به ایدئولوژی پردازی گسترده دست می زنند؛ ایدئولوژی ای که جامعه به همان دلیل یاد شده آن را پس می زند. وقتی شکاف جامعه و حکومت بیشتر شود، ایدئولوژی پردازی حاکمان و روشنفکران وابسته به هیأت حاکم نیز به مذاق جامعه خوش نخواهد آمد و حکومت نمی تواند به «هژمونی ایدئولوژیک» خوش بین باشد. در نتیجه حکومت با روش های توتالیتریستی و اقتدار گرایانه به تبلیغ و بسط ایدئولوژی خود می پردازد. همین موضوع علاوه بر آن که منابع فرهنگی و ارزشی را چند گانه می کند به بدبینی ها دامن می زند. همچنین توطئه در این کشورها چون ما به ازای خارجی داشته است و به تدریج با بدبینی آمیخته می شود، به فرهنگ «توطئه انگاری» تبدیل می شود. فرهنگ توطئه انگاری فراتر از آن که توطئه ای باشد یا نباشد و بینه و شواهد قابل اعتنایی در دسترس باشد یا نه، اصولا تمایل به بدگمانی دارد و آن را به بسیاری از امور سیاسی تعمیم می دهد. به هر حال تجربه حضور استعمار در تاریخ گذشته نیز او را در باور خود مصمم می سازد.
اگر نگاهی به کودتای 28 مرداد 1332 بیندازیم، در می یابیم که حکومت پهلوی به پشتوانه دولت های استعماری (به ویژه آمریکا) توانست به مقابله دولت ملی و مهمتر از آن نهضت ملی نفت برود. در واقع نهضت نفت بهانه و مظهری برای مطالبات ملی و برجا مانده از مشروطه بود. در حالی که شکست این جنبش اجتماعی، در جامعه و فرهنگ سیاسی ایران تأثیر فراوانی بر جای گذاست. کودتای 28 مرداد تلخ و ناگوار بود همچنان که شکست مشروطه و شکاف های اجتماعی حاصل از آن سنگین بود؛ و همچنان که تشکیل دولت کودتایی و دیکتاتورانه رضاخان تلخ بود. در مجموع این تجربیات، از یک سو حکومت پهلوی قرار داشت که در پی جلب حمایت دولت های استعماری بود و در سوی دیگر جامعه ایران قرار داشت که تجربه های نافرجام و تفرقه افکنانه ای را مشاهده می کرد. انباشت این تجربیات را نباید در شکل دهی به فرهنگ سیاسی جامعه و هیأت حاکم نادیده گرفت. تأثیر آن در یکی بدین ترتیب بود که به یأس و منفی بافی و بدبینی تبدیل می شد و در دیگری به اتکای هر چه بیشتر به قدرت های خارجی و جدایی از جامعه می انجامید.
البته نباید غافل بود که پدیده استعمار همچنان که نظریه «حکومت دست نشانده» را تقویت می کرد، در سطح جامعه به سیاسی تر شدن افراد و بسیج مردمی از سوی نیروهای اجتماعی منجر می شد. زمانی که مسئله ائتلاف حکومت (به ویژه در دوران پهلوی) با دولت های صاحب قدرت غربی پیش می آمد، برای نیروهای اجتماعی چاره ای نمی ماند تا قدرت سیاسی خود را از طریق نفوذ اجتماعی و بسیج مردمی تأمین کنند، که سوی دیگر چنین رویکردی سیاسی تر شدن جامعه ایران پس از مشروطه و همچنین در زمان پهلوی بود. این سیاسی شدن توده چون بیشتر با هیجانات سیاسی آمیخته بود، پس از آن که یک نهضتی شکست می خورد مانند نهضت نفت یا سرکوب می شد مانند نهضت پانزده خرداد، موجب بازتولید بدبینی ها به حکومت و سیاست می شد.
گذشته از ساختار سیاسی استعمار شدگی، ساختار سیاسی دیگری که در زمان پهلوی از اهمیت برخوردار است وجود نظام پادشاهی و مونارشیک است. نظام پادشاهی که امروز از مهمترین نمونه های حکومت استبدادی به شمار می آید، با فرهنگ سیاسی معطوف به خود مورد توجه پژوهشگران فرهنگ سیاسی بوده است. درباره فرهنگ سیاسی استبدادزده باید گفت که این فرهنگ بر شیوه تک گویی و حقایق شخصی استوار است. شیوه یک گویی، غرقه خود بودن و غرقه آگاهی خود ماندن است. حقیقت شخصی شده حاصل همین استغراق است. استبداد یک سطح تفکر فردمحور در سیاست است ایرانیان در طول تاریخ استبداد مواجه با تک گویی حاکمان بوده اند. شیوه تک گویی در شنونده اعتماد بر نمی انگیزد.
ایرانیان در طول قرون متمادی آموخته اند که در برابر تک گویی، موضع فکری خود را پوشیده دارند. همچنین فرهنگ سیاسی استبدادزده مخالف پرسش گری و اسطوره زدایی است. استبداد، حکومت رازپردازی و ابهام ساز است. پرسش گری در روابط انسانی و از جمله حاکمان و مردمان نوعی برابری مدنی میان پرسش گر و مخاطب ایجاد می کند، در حالی که استبداد حکومت نابرابران است. پرسش گری آغاز گفتگوی جمعی است در حالی که استبداد، حکومت تک گویی است. این فرهنگ همچنین موجب تولید احساس ناامنی و بدبینی در طبقه نخبگان سیاسی می شود. البته درباره عدم پرسش گری وجود شیوه های تک گویی نباید از نقش گفتمان های سنتی غالب غافل بود. این گفتمان ها بر خلاف اندیشه های عصر روشنگری چندان بر عنصر نقادی و مسئولیت پذیری حاکمان و مشارکت عمومی توجهی نداشتند. (2)
از ویژگی های مهمی که به عنوان تابعی از ساختار سیاسی پادشاهی و استبدادی فراوان مورد توجه قرار گرفته، رشد فرهنگ تملق و چاپلوسی در هیأت حاکم و حتی جامعه است. در تبیین این مسئله چاپلوسی و تملق را همزاد و همراه استبداد دانسته اند. با سر بر آوردن هر صاحب قدرتی، لاف زنان هم آب به آسیاب استبدادش ریخته اند و زمانی که شمار متملقان فزونی گرفته، خودسری و کژاندیشی آن مستبد بیشتر شده است. آنان با ستایش های گزاف، مستبدان را در حصاری از نیرنگ و فریب گرفتار کرده و از حقایق پیرامون بیگانه می سازند. اندک اندک، صراحت و صداقت خوار می شود و راستگویان و خیرخواهان جز انزوا و گوشه گیری راهی پیش روی خود نمی بینند. فرد مستبد هم دیگر جز تمجید و تحسین نمی پسندد و شنیدن حقیقت را تاب نمی آورد. او چنین گمان می کند که بیش از همه می داند و به رأی و مشورت کسی نیاز ندارد. چاپلوسان، خودکامگان را در چاه عمیقی که خود کنده اند، دفن می کنند و با آشکار شدن اولین نشانه های سستی و فتور در پایه های قدرت مستبد، به سرعت از گرد او پراکنده می شوند تا دیکتاتوری تازه از راه رسیده را به سرنوشتی مشابه دچار کنند.(3)
در چنین شرایطی گسترش تملق پرمنفعت و ساده تر از هر چیزی به نظر می رسد. به طور نمونه اقبال در دوران صدارت خود در ملأعام خود را «غلام اعلیحضرت» معرفی کرد. او یک بار در حضور دوست قدیمی اش به یک لیوان آب اشاره کرد و گفت: «من این لیوان آب را بدون اجازه اعلیحضرت نمی نوشم.» (4) اقبال در روزی که حسین پیرنیا نماینده مجلس در مقام استیضاح دولت برآمد خطاب به او گفت: «فقط در صورتی که شاهنشاه اجازه فرمایند، به استیضاح شما جواب خواهم داد.» جالب تر آن که وقتی ابوالحسن عمیدی نوری یکی از وکلای مجلس در پی نطق اقبال «احسنت» گفت وی جواب داد: «من اضلا به احسنت شما وکلا احتیاجی ندارم.» اقبال که در پی این افراط ها به شهرت رسیده بود و مدعی بود: «شاه ظل الله است و همه باید از او اطاعت کنیم.» (5) در پاسخ به سناتوری که به یکی از لوایحی که به شاه منتسب بود، ایراد گرفت، گفت: مملکت مال اعلیحضرت است و ما به هیچ کس اجازه نمی دهیم درباره تصمیمات ایشان اظهار نظر کند.(6) ابوالحسن ابتهاج، رئیس بانک ملی ایران در زمان پهلوی، می نویسد: «در تاریخ 15 بهمن 1327 وقتی شاه مورد سوء قصد قرار گرفت، کسانی که به دیدن شاه می آمدند با گریه و زاری خود را روی پای او می انداختند؛ از آن جمله یکی هم هژیر بود.» (7) درباره حسین علاء نیز گفته می شود که وی در مراسم افتتاح باشگاه لاینز (باشگاه شمیران) که ریاست عالی آن با شاه بود، خطاب به شاه گفت
«اعلیحضرتا ما همه شیریم و شما سرشیر.» (8) امیرعباس هویدا در اظهاراتش از شاه به عنوان پدر تاجدار و نهاجی ملت نام می برد و می گوید: «در کشورهای غربی زیاد بحث و گفتگو می کنند. در ممالک خارجی برای یک تصمیم گیری ساده، مدت ها در مجلس مجادله می شود و چندین دور رأی گیری به عمل می آید، در حالی که ما این جا فقط به حضور شاهنشاه می رسیم. نظر مبارکشان را می پرسیم و سپس به آن عمل می کنیم.» (9) هویدا روزی خطاب به اردشیر زاهدی وزیر خارجه اش گفت: «مملکت آقا و صاحب و رئیس و همه کاره دارد که شاهنشاه آریامهر هستند و همه ما نوکر و چاکر ایشان هستیم اگر از دولت ناراضی باشند، می فرمایند مرخصی، بروید خانه خودتان بتمرگید. اراده ما در قبال اراده شاهنشاه صفر و هیچ است. ما نوکر و غلام در خانه اعلیحضرت هستیم. شاهنشاه نباشد هیچ کدام ما نیستیم. شما هم نیستید فکر نکنید بدون وجود مقدس شاهانه، کسی ما را به حساب می آورد. اگر ایشان بفرمایند بتمرگید، فحش اعلیحضرت برای من نوشدارو، شفا، مایه هستی و بقاست.» (10) هویدا در جریان احداث سد فرحناز پهلوی (لتیان) یک مشت سکه پهلوی در داخل بتون ریخت. وی دلیل کار خود را چنین بیان کرد که «این سکه های طلا منقوش به تمثال مبارک ملوکانه را بدین جهت در اعماق بتون پایه های سد می ریزد که دهها هزار سال بعد باستان شناسان آینده آنها را کشف کنند و آگاه شوند که در عصر شکوهمند کدام پادشاه خردمند، این سازندگی های عظیم صورت گرفته و چنین سدهای عظیمی ساخته شده اند. البته شاه نیز از این چاپلوسی هویدا خوشش آمد و از آن تاریخ به بعد این عمل در داخل بتون های دیگر تکرار شد. (11)
نصرت الله معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاه، به علی بهزادی از مدیران نشریات که از او تقاضای کاری از شاه کرده بود، چنین پاسخ می دهد: «یعنی می گویید من از اعلیحضرت سئوال کنم؟ مگر چنین چیزی ممکن است. ما هرگز از اعلیحضرت درباره چیزی سئوال نمی کنیم و چیزی را هم به ایشان القا نمی کنیم. ایشان هر وقت اراده فرمودند چیزی بپرسند، از ما سئوال می کنند، ما جواب می دهیم.» (12) محمدعلی وحیدی، معروف به علامه وحیدی که با کنار گذاشتن لباس روحانیت وارد مجلس شورای ملی شده بود، در یکی از نطق هایش در دوره بیستم مجلس چنین گفت: «به نام خدا و شاهنشاه». وی پس از اظهار این جمله که «شاه خدای روی زمین است» مورد اعتراض سردار فاخر حکمت، رئیس مجلس قرار گرفت. حکمت به وی گفت، اینجا خانه ملت است و کسی حق ندارد سخنان کفرآمیز بر زبان آورد و او را وادار به ترک تریبون کرد. این رویه محمدعلی وحیدی را در یکی از تلگرام های اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، به شاه می توان مطالعه کرد. در آن تلگرام چنین آمده است: «شاهنشاها! سایه خدایم! غلام ابدی از دور هزار بار پای مبارک آن وجود عزیزتر از جان را بوسیده و از پیشگاه مبارک استدعا می نماید که تبریکات صمیمانه و خالصانه چاکر را به مناسبت روز مسعود و فرخنده و تاریخی چهارم آبان قبول فرمایند. از خداوند بزرگ مسئلت دارم که سایه بلند آن شاهنشاه آریامهر عظیم الشأن عزیزتر از جان را بر سر همه ایرانیان شاهدست و وطن پرست نگاه داشته و پرتو جاودانه آن بر ملت ایران فروغ افکن باشد و در ظل توجهات الهی عظمت روزافزون آنشاهنشاه بزرگ الشأن و خاندان جلیل شاهنشاهی را عبیدانه آرزو می کند. پای مبارک را می بوسم هزار بار؛ چاکر ارشیر57/8/1 .» (13)
اسدالله علم نیز همواره خود را نوکر و زیردست محمدرضا پهلوی خطاب می کرد و خود را صرفا مجری دستورات و فرامین شاه می دانست. او همیشه در سخنرانی ها، نوشته ها و مصاحبه های خود شاه را تحسین و از اقدامات اصلاحی او تمجید می کرد. وی در برخی موارد شخصیت شاه را حتی غیرزمینی و ماوراگونه توصیف کرده بود. او بدین طریق حتی الگوپذیری شاه از غرب را نیز انکار می کرد. به ادعای علم، مردی که در روی زمین، سایه خداوند و مأمور انجام خواسته های یزدان است چگونه یمی تواند از میان آدم های دیگر برای خود مدل انتخاب کند. (14) علم در مصاحبه با «مارگارت لاینگ» می گوید: «نمی توانم بگویم ایشان در این دنیا هیچ عیب و نقصی ندادند، همه انسان ها همان طور که گفتید عیب و نقصی دارند؛ اما من چیزی را به شما خواهم گفت که ممکن است خوششان نیاید. شاید برای خود من هم بد باشد که این حرف را می زنم و در عین حال، ممکن هم هست چاپلوسی تعبیر شود. اما آنچه می خواهم بگویم و شما هم ممکن است بخندید، این است که تنها عیب ایشان را می توان این طور خلاصه کرد که برای این مردم ما زیاده از حد بزرگ و عالی است و آرمان های شان هم برای این مردم، زیاده از حد بزرگ و عالی است که درک کنند.» (15)
البته خود علم نیز در کتاب خود اعتراف می کند که تملق در عصر پهلوی وجود پررنگی داشته است. البته او این ویژگی را متعلق به تاریخ دیرینه ایران می داند و می نویسد ما ایرانی ها اسکندر را با تملق به روزی انداختیم که تمام سران لشکری خودش را کشت که تملق او را نمی گفتند.(16)
ترویج این فرهنگ سیاسی را در رسانه های پهلوی نیز می توان مشاهده کرد. به طور نمونه در سال 1346 ترانه ای از رادیو پخش می شد که خطاب به شاه می گفت: «روشن تر از نور خدایی/ در علم و دین رهبر مایی.»(17) محمود جعفریان، معاون سیاسی رادیو تلویزیون پهلوی نیز درباره محمدرضا شاه چنین می گوید: «برجی که همچون دیده بانان کوروش کبیر، بزرگ ترین آبراه جهان را زیر نظر دارد و امنیت نظام اقتصادی جهان را تضمین می کند و میلیاردها نفر در جهان، سوخت خود را از آن می گیرند و آرامش جهان، از برکت وجود نگهبانی است که با چشم های تیزبین در کاخ کیش ناظر ایستاده است؛ کوروش قرن بیستم.»(18) در یکی از سرمقاله های روزنامه «ملیون» ارگان رسمی حزب ملیون مطلبی آمده است که همین سخنان را به زبان دیگری تداعی می کند: «اعلیحضرت محمدرضا شاه دومین شاهنشاه سلسله پهلوی، مترقی ترین و متفکرترین و دانشمندترین شاهان ایران بود و معظم له در عصر خود، پیشروتر از هر پیشرو در انجام دادن اصلاحات و گذرانیدن قوانین و افراطی تر از هر افراطی در کار ترقی مملکتند. بدون این که کوچکترین اخلال و ناامنی ایجاد شود.» (19)
از دیگر آثار نظام سیاسی استبدادی بر فرهنگ سیاسی، رواج بدبینی در جامعه است. از این منظر استبداد به بدبینی های سیاسی دامن می زند. با سیطره استبداد و عدم مشارکت عمومی در تصمیم ها و فعالیت های سیاسی حتی مشکل ها و موانع کشورداری هم چون از نزدیک و از سوی گروه های اجتماعی لمس نمی شوند، توطئه تلقی می شوند در حکومت های مشارکتی چون بسیاری از نخبگان سیاسی در دوره ای دولت را در دسترس داشته اند و خود را در تحولات و مدیریت سیاسی سهیم می دانند، از سختی ها و مشکلات حکومت داری آگاهند و بسیاری از نواقص را موانع می پندارند؛ نه توطئه و بی لیاقتی. اما در حکومت های استبدادی چون زمینه برای مشارکت وجود ندارد و بسیاری از دور به قدرت می نگرند به نظریه توطئه از جانب دولت معتقد می شوند و حکومت را در همه امور نالایق، خائن و توطئه گر می دانند. در فضای گسترش بی اعتمادی جامعه به حکومت حاکمان نیز از سوی جامعه خود احساس ناامنی می کنند. در چنین شرایطی نگرش های امنیتی، نظامی و انتظامی هم در هیأت حاکم تقویت می شود، که بازخورد آن تقویت و بازتولید فرهنگ بی اعتمادی و ناامنی است. به همین دلیل است که در دوران پهلوی نقش ساواک و سازمان های امنیتی در مقدرات سیاسی کشور بیش از سازمان های دیگر به چشم می خورد. (20)
به همین دلیل است که پس از کودتای 28 مرداد، شاه در ظرف دو سال نظارت خود را بر نیروهای مسلح و نیز مجلس تضعیف شده مستحکم کرد و اندکی بعد ساواک را بنا نهاد. او در این مدت فرماندهی های جداگانه ای برای نیروی زمینی، هوایی و دریایی به وجود آورد و هر سه رکن ارتش به اجرای برنامه های گسترده نوسازی که در دهه های 1340 و 1350 رونق داشت دست زدند.(21) شاه برای تأمین اهداف خود، با دقت و مراقبت افسران و وفاداران مورد اعتماد خود را در رأس کارهای حساس گذاشت و توانایی آنها را در مرحله بعد قرار داد و او همه انتصابات را تا سطوح پایین تحت نظارت شخصی خود گرفت و حتی ترفیع درجات افسران هم که یک روال عادی بود بدون تصویب و فرمان او عمل نمی شد. شاه هر سه نیرو را به طور جداگانه تحت نظر و فرمان خود گرفت و وحدت و فرماندهی تنها در وجود او محقق می شد. فرماندهان نیروها نیز هرگز بدون حضور او جلسه مشترکی تشکیل نمی دادند. رئیس واقعی ستاد مشترک این نیروها خود شاه بود و پست وزارت جنگ در کابینه معمولا به یک ژنرال سالخورده یا بازنشسته تفویض می شد.(22) شاه به عنوان تنها منبع قدرت، مختار بود که بنا به مصلحت خود، به شخص پاداش داده یا وی را تنبیه کند و لازم نبود این کار حتما توأم با منطق بوده باشد و از آنجا که هیچ کس به سرنوشت خود اطمینان نداشت لذا همه امرای نظام سعی داشتند از خطا اجتناب ورزیده و خواست های شاه را به بهترین وجه ممکن تعبیر و تفسیر کنند.(23) علاقه شدید شاه به امور نظامی موجب شده بود که در تمام دوران حکومتش بودجه نظامی هرگز کمتر از 23 درصد بودجه کل کشور نباشد که در طول دهه 40-1330 این نسبت بالا تر بود و اغلب از 35 درصد می گذشت.(24)
در مجموع، نیروهای مسلح نقش مهمی را در پشتیبانی از سیاست خارجی و داخلی شاه ایفا می کردند. این مسئولیت های غیرنظامی به ویژه پس از برنامه اصلاحات «انقلاب سفید» در 1342 بیشتر شد. نفوذ نیروهای مسلح تنها به مسائل اجتماعی و اقتصادی محدود نمی شد. پهلوی اغلب افسران ارتش را به مقام های گوناگون در کابینه، ارگان های دولتی و سفارت خانه های ایران در خارج می گمارد. مشاغل مهم در نهادهای امنیت داخلی و اجرای قانون به کادر نظامی وفادار و مورد اعتماد شاه واگذار می شد. استانداران و شهرداران مراکز شهری عمده، اغلب تیمسارهای ارتش شاه بودند. او کوشش کرد تا وفاداری کامل شخص خود را به نظامیان تزریق کند و به این منظور مزایای مادی در اختیار فرماندهان ارتش خود گذاشت. برای حصول اطمینان از وفاداری ارتش به حکومت پهلوی افسرانی را که مستقل به نظر می آمدند به بهانه تهدید امنیت اخراج می کرد.(25) در این دوران، ژاندارمری و شهرداری که جدای از ارتش بودند در مجموع بیش از 76 هزار عضو داشتند که خود تحت الشعاع واحدهای اطلاعاتی و امنیتی قرار داشتند.(26)
واحدهای اطلاعاتی – امنیتی ستون اصلی نظام حکومت شاه بودند. نیروهای مسلح، آخرین و نهایی ترین تضمین کننده این قدرت بودند. اما وظیفه نیروهای امنیتی این بود که ترتیب اطمینان بخشی بدهند که نیروهای مسلح علیه او به کار نروند. این نیروها چشم و گوش و در موارد لازم مشت آهنین شاه بودند و هدف از آنها خنثی کردن و محو همه نهادها و کسانی بود که نسبت به حکومت وفادار نبودند.(27)
در میان واحدهای اطلاعاتی – امنیتی، سازمان ساواک، رکن 2 (اداره دوم)، کمیته مشترک ضد خرابکاری، سازمان بازرسی شاهنشاهی، دفتر ویژه اطلاعات و شورای عالی هماهنگی از اهمیت بیشتری برخوردارند. در میان آنها نیز گستره فعالیت و اهمیت ساواک بیش از دیگران است که اندکی به آن می پردازیم. لایحه تشکیل ساواک در سال 1335 به تصویب مجلس سنا و شورای ملی رسید و این سازمان به سور رسمی از سال 1336 فعالیت خود را آغاز کرد. رئیس ساواک گرچه معاون نخست وزیر محسوب می شد اما در کارهای خود با نخست وزیر ملاقات نمی کرد و هفته ای دو روز به دیدار شاه می رفت و گزارش های ادارات مختلف را به اطلاع شاه می رسانید و از وی دستور می گرفت.(28)
دادگاه های عادی هیچ گونه قدرتی روی عملیات ساواک نداشتند. ساواک محکومین خود را از طریق دادگاه های نظامی که در آنها قضات و اعضای دادگاه، همگی نظامی بودند تحت تعقیب قرار می داد. تنها سازمانی که از ساواک بالاتر بود «سازمان بازرسی شاهنشاهی» بود، ولی ساواک به طور معمول فقط در مقابل شاه پاسخ گو بود. ساواک به نام منافع کشور افراد را بازداشت، بازپرسی، شکنجه، زندانی و نابود می کرد بدون آن که فرد یا ارگانی کار آن را کنترل کند و یا در قبال آن پاسخگو باشد.(29) ساواک از سه بخش اصلی ادارات کل، ساواک تهران و ساواک استان های ایران تشکیل شده بود. این سازمان برای در نظر داشتن استان ها شبکه متراکمی از شعبات و مراکز خود را در شهرها ایجاد کرده بود. ساواک در شهرها در کنار سپاهیانی مانند سپاه دانش، سپاه بهداشت و سپاه دادرسی وجود داشت. این امر در مورد «سندیکاهای کارگری» نیز که توسط ساواک تأسیس شد و موظف بودند کارگران را کانالیزه کنند، صدق می کرد. در میان ادارات ساواک، اداره کل سوم که به «مرکز دفاع» نیز موسوم بود، مهم ترین بخش ساواک به شمار می آمد. مهم ترین قسمت های آن عبارت بودند از: اداره امور مربوط به حزب توده، اداره امور مربوط به جبهه ملی، اداره امور مربوط به دانشجویان خارج از کشور، اداره مطبوعات، اداره مربوط به قبایل، اداره مربوط به احزاب و شخصیت ها (طرفداران دولت)، اداره امور مربوط به کارگران و دهقانان، اداره مدارس و دانشگاه ها، اداره نارضایتی های عمومی، اداره مجلس سنا و وزارتخانه ها و... ساواک به طور کلی قوای مقننه و قضائیه را تحت کنترل خود درآورده بود و نه تنها شهروندان معمولی بلکه وزرا، نمایندگان و قضات نیز تحت نظر سازمان بودند.(30) ساواک به روزنامه ها نیز درباره نحوه درج مطالب رهنمود داده و در مورد افرادی که قرار بود به مقامی برسند تحقیق می کرد. ساواک می توانست تصمیمات وزارت پست و تلگراف و تلفن را هم کنترل و ملغی کند. دستگاه های ارتباطی با اجازه ساواک واگذار می شد. به طور نمونه نصب دستگاه تلکس در هر سازمانی محتاج اجازه مخصوص ساواک بود و نام مسئول تلکس را باید به ساواک می دادند، اما به ندرت دستورالعمل ها به نام ساواک داده می شد. بلکه بالعکس، ساواک از پشت پرده عمل می کرد و به این ترتیب ارتباط مستقیم خود را با یک عمل یا تصمیم پنهان نگاه می داشت.(31) روزنامه اطلاعات ارگان نیمه رسمی دولت در سال 1354 تعداد افراد ساواک را حدود سه هزار نفر عنوان کرده بود. اما مجله آمریکایی نیوزویک بر این عقیده بود که بین سی تا شصت هزار نفر به طور دائم برای ساواک کار می کردند. ولی میزان کسانی که هر کدام به طریقی ساواک را یاری کرده بودند بسیار بیشتر بود. از گزارش های دیپلمات ها برمی آمد که در حدود سه میلیون ایرانی برای ساواک خبرچینی می کردند. محل کار آنان شامل هتل ها، تاکسی ها، مدارس، نمایندگی های دول و شرکت های خارجی، کارخانه ها، ادارات، مطب پزشکان، حتی خوابگاه ها و رستوران های سلف سرویس که دانشجویان ایرانی در طول زمان تحصیل خود در خارج در آن جا زندگی و تغذیه می کردند، می شد.(32) گرچه ممکن است ادعای سه میلیون گزاف باشد، اما یک مسئله را به روشنی بیان می کند، این که فضای سیاسی کشور به شدت امنیتی بوده و فرهنگ سیاسی بدبینی در آن تقویت شده است. نفوذ ساواک به اندازه ای عمیق تلقی می شد این باور وجود داشت که کسی در هیچ محیطی نمی تواند به مخاطب خود اطمینان داشته باشد. (33)
ساواک همچنین به میزان زیادی در امر سانسور سیاسی و کنترل مسائل هنری و ادبی با وزارتخانه اطلاعات و فرهنگ و هنر همکاری داشت. قدغن کردن نمایش فیلم ها، نمایش نامه ها و یا عدم صدور اجازه چاپ نوشته ها، جزیی از وظایف ساواک بود. به عبارت دیگر، رواج فرهنگ سیاسی سانسور به شیوه افراطی در حکومت پهلوی، از نشانه های ساختار سیاسی استبدادگونه آن نظام بود. البته مقصود از «سانسور» در این نوشته «سانسور سیاسی» است و شامل اقسام دیگر آن مانند «سانسور اخلاقی» و «سانسور دینی» نمی شود. ممیزی سیاسی – اجتماعی بیشترین فراوانی را در حکومت پهلوی دوم داشته است. تعلق صاحب نظران و نخبگان فرهنگی مشهور جامعه به جبهه مخالف حکومت پهلوی موجب احتیاط و واهمه هیأت حاکم بوده است. به طوری که یکی از آنان در جلسه ای دانشجویی گفته بود: «آقایان مواظب باشید. هر چه مطالعه کتاب های خارج درسی کمتر، بهتر. شما مسئولیت بزرگی دارید و باید مراقب باشید هر چه بر سر این ممکلت آمده از کتاب آمده.» در دهه چهل و پنجاه با افزایش سانسور سیاسی معلوم می شود که حساسیت حکومت بیشتر شده و احساس خطر نیز فزونی یافته است. البته از سوی دیگر فرهنگ سیاسی سانسورگرایی در هیأت حاکم آثاری را نیز بر ابعاد دیگر فرهنگ سیاسی داشته است. به این صورت که فرهنگ سیاسی طعنه گویی و کنایه زدن را در جامعه همیشه موجب شده است نوعی نمادگرایی، ایهام و طنز برای بیان مشکلات و مفاسد به کار گرفته شود. حتی برخی هنرمندان دلیل موفقیت خود را زیستن در چنین شرایطی دانسته اند و حتی حافظ و عبید زاکانی را نیز با این تفسیر تحلیل کرده و موفق خوانده اند. این نمادگرایی دستگاه سانسور و ممیزان پهلوی را نسبت به واژه هایی چون سیاهی، فقر، تباهی، طاغوت و نابرابری حساس ساخت و موجب شد که آنها را اشاراتی برای حمله به نظام تلقی کنند و تبلیغ هرگونه مفاهیمی مانند روشنی، برابری، اتحاد و... را حملاتی علیه نظام پهلوی تفسیر کنند. حساسیت های سیاسی – اجتماعی ممیزان را در دو دهه واپسین پهلوی می توان در مقولات زیر مشاهده کرد: 1- به کارگیری نام ها و لقب هایی که ویژه خاندان سلطنتی است و یا به آنها اشاره دارد (مانند حذف کلمه «سلطنت» از کتاب «صلح امام حسن» )، 2- کتاب های مذهبی تحلیلی، که اغلب نیز با برچسب «خلافت مصلحت نظام» و «مارکسیست اسلامی» مواجه می شدند (مانند کتاب های ولایت فقیه، بعثت و ایدئولوژی و بت شکن)؛ 3- هر گونه نقد و انتقاد به حکومت پهلوی و پیشنهاد برای اصلاح وضع موجود؛ 4- سانسور نام بعضی افراد و اسماء خاص (مانند عبدالحسین نوشین، حسینیه ارشاد، گل سرخ)؛ 5- حساسیت به کتاب های مارکسیستی و مفاهیم مربوط به آن؛ 6- انتقاد به عملکرد بعضی کشورها (مانند اسرائیل و ایالات متحده)؛ 7- نشر هر نوع مطلب پیرامون انقلاب و سایر کشورها و یا هر نوشته ای که به نوعی با حرکت های اجتماعی مرتبط بود؛ 8- نشر کتاب به زبان غیر فارسی مانند عربی، ترکی، کردی و بلوچ ممنوع بود.(34) نکته قابل توجه درباره بسیاری از ممیزی ها این است که در چنین فرهنگی، ممیزی غیرمنطقی و گاه مضحک به نظر می رسد. زیرا بسیاری از ممیزان دیدگاه های خود را چنان عنوان می کردند که بعدها دچار مشکل نشوند. زیرا اگر کتابی با نظر مثبت ممیزان منتشر می شد و ساواک بعد به آن ایراد می گرفت برای ممیز مشکلاتی ایجاد می کرد. همچنین در بسیاری از اظهار نظرها روحیه مداحی گری برای تقرب به ارباب قدرت دیده می شود و در این راه حتی بسیاری از واقعیت های سیاسی و اجتماعی مانند جهان سومی بودن ایران در عین علم ممیز به آن نادیده گرفته می شود. به هر طریق، در طول شانزده سال در دهه واپسین پهلوی به نسبت 22 سال پیش از آن آمار نشر کتاب 4/2 برابر افزایش یافت که برای ایران آن روز تحول بزرگی به شمار می رفت. به لحاظ کیفی نیز نشر کتاب های مناسبی در حوزه مسائل سیاسی، اجتماعی و دینی، حکومت پهلوی را متوجه قدرت دگرگون ساز کتاب ساخت. از این رو در این دوران شدیدترین سانسورها در حوزه اندیشه اعمال شد و افراد بسیاری ممنوع القلم و ممنوع المنبر شدند.(35) گزیده آن که پدیده «سانسورگرایی» در فرهنگ سیاسی هیأت حاکم پهلوی را می توان از عوامل مهم نارضایتی نخبگان فرهنگی و فکری آن دوران از آن حکومت دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1– ساعی؛ احمد؛ مسائل سیاسی – اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1377، صص 76- 74.
2– قاضی مرادی، حسن، استبداد در ایران، تهران، نشر اختران، 1380، صص 259- 252.
3– شجاعی صائین، علی، کوروش قرن بیستم، خاطراتی از رواج تملق و چاپلوسی در عصر پهلوی دوم، تهران، انتشارات مدرسه برهان، 1381، صص 11و 12.
4– بیل، جیمز، عقاب و شیر، ترجمه مهوش غلامی، تهران، کوبه، 1371، ص 172.
5– سفری، محمدعلی، قلم و سیاست، تهران، نشر نامک، 1376، ج 2، ص318.
6– بهزادی، علی، شبه خاطرات، تهران، انتشارات زرین، 1377، ج2، ص37.
7– ابتهاج، ابوالحسن، خاطرات، تهران، انشارات علمی، 1371، ج1، ص233
8– تربتی سنجابی، محمود؛ قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، انتشارات آسیا، 1375، ص172.
9– دلدم، اسکندر، من و فرح پهلوی، تهران، نشر گلفام و به آفرین، 1377، ج3، ص1137.
10– معتضد، خسرو، هویدا، تهران، انتشارات زرین، 1378، ج2، ص874.
11– دلدم، اسکندر، پیشین، ص1245.
12– بهزادی، علی، پیشین، ص 514.
13– اردشیر زاهدی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378، ص255.
14– شاهدی، مظفر، زندگانی سیاسی خاندان علم، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377، ص220.
15– سفری، محمدعلی، پیشین، ص 472.
16– علم، اسدالله، یادداشت های علم، تهران، مازیار، 1377، ج3، ص 105.
17– مدنی، سید جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1357، ج2، ص161.
18– بهنود، مسعود، 275 روز بازرگان، تهران، نشر علم، 1377، ص 91.
19– صارمی، شهاب، علی اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، تهران، نشر قومس، 1376، صص 44، 103، 122، 153و 168.
20– کاظمی، علی اصغر، بحران نوگرایی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، نشر قومس، 1376، صص 44، 103، 122، 153و 168.
21– لطیفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1380، ص114.
22 – پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، تهران، انتشارات هفته، 1363، ص 58.
23– دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوط، مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، 1366، ص83.
24– گراهام، رابرت، ایران، سراب قدرت، ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران، سحاب کتاب، 1358، ص214.
25– لطیفیان، سعیده، پیشین، صص117- 115.
26– دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، پیشین، ص 157.
27– گراهام، رابرت، پیشین، ص 176.
28– شایسته پور، حمید، قدرت سرکوب رژیم پهلوی و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، صص72- 70.
29– گراهام، رابرت، پیشین، صص 176و 177.
30– ایرانبر گر، هارالد، درباره ساواک، ترجمه جمعیت آزادی، بی جا، بی نا، بی تا، صص 25- 20.
31– گراهام، رابرت پیشین، ص 179.
32– ایرانبرگر، هارالد، پیشین، ص 18.
33– دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، پیشین، ص 292.
34– خسروی، فریبرز، سانسور: تحلیلی بر سانسور کتاب در دوره پهلوی دوم، تهران، مؤسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر، 1378، صص195- 182.
35– پیشین، صص 166و 176.

منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 26